تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1398 | 13:52 | نویسنده : علی

ssaammwest@yahoo.com

.




تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:34 | نویسنده : علی

وصیت نامه مهاتما گاندی:

चपटे अकत पचक चपचेअ यपचप चपचा ठेआत झख़ढ हनी ऐग
من که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم،
مخصوصا” اون قسمت که میگه:
भीडग डीऔ भ



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:34 | نویسنده : علی


تفاوت های فرهنگی باخت در ایران و اروپا
مربی تیم بازنده شطرنج در اروپا:
امروز روز ما نبود و زیاد هم خوب بازی نکردیم.
مربی تیم بازنده شطرنج در ایران:
کورنومنت که افتضاح بود. هوا هم آلوده بود و اسب و فیل ما رو از نفس انداخت. زمین بازی هم به درد گوسفند چرانی می‌خورد.

 

مربی تیم بازنده والیبال در اروپا:
امروز تمرکز خوبی روی بازی نداشتیم و تیم رقیب بهتر از فرصت‌ها استفاده کرد.
مربی تیم بازنده والیبال در ایران:
تور که سوراخ بود! توپ که باد نداشت و مربع بود و من نمی‌دانم فدراسیون خجالت نمی‌کشد از این وضع توپ. داور اول هم بی شعور بود. من واقعا متاسفم برای این ورزش.

مربی تیم بازنده منچ و مارپله در اروپا:
مقصر شکست امروز من بودم و دیگر هیچ. به تیم برنده هم تبریک می‌گم.
مربی تیم بازنده منچ و مارپله در ایران:
تاس که اصلا نمی‌چرخید. مارها هم که برای آنها خوش رقصی می کردند و فقط به ما نیش می‌زدند. داوری هم که فاجعه! تماشاگر هم دائم توی صورت ما لیزر انداخت…واقعا یه مشت بووووووق دارند این ورزش را اداره می‌کنند! خاک بر سر ما که آمدیم توی این ورزش. و خاک بر سر تیم مقابل که با این دودره‌بازی‌ها تیم ما را برد و خاک بر سر تماشاگری که اینطوری به بچه‌های ما فحش داد و خاک…

مربی تیم بازنده واترپلو در اروپا:
بچه های ما امروز خسته بودند و نشد تاکتیک‌ها به درستی اجرا بشه.
مربی تیم بازنده واترپلو در ایران:
آبش که خیس بود. زمین که موج داشت. تیر دروازه ها هم به اراده تیم مقابل تکون می‌خورد. بازیکنان حریف هم توی آب هر کاری خواستند کردند، آب رو اصلا نمی‌شد بو کرد! توپ هم که لیز بود. من نمی‌دونم واسه چی اصلا ما مسابقه برگزار می‌کنیم.

مربی تیم بازنده فوتبال در اروپا:
تیم مقابل امروز خیلی بهتر از روزهای قبل بازی کرد و متاسفانه خط دفاع ما نتونست اونطور که باید ظاهر بشه.
مربی تیم بازنده فوتبال در ایران:
یعنی من …(از انتشار باقی کلمات معذوریم!)مهر شده



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:33 | نویسنده : علی

زنگ زدم مدرسان شریف گفت:بله بفرمایید!

گفتم:مدرسان شریف گفت: بله درسته امرتون؟

گفتم:مدرسان شریف گفت:مسخره کردید؟

گفتم : مدرسان شریف گفت:دیگه مزاحم نشید!

گفتم:مدرسان شریف گفت : چی؟

گفتم:مدرسان شریف گفت:کی؟

گفتم:مدرسان شریف گفت : کجا؟

گفتم:مدرسان شریف...تلفن 29 دوتا شیش!

کصافط قطع کرد خودشون از همه بی جنبه ترن!مسخره ها...



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:32 | نویسنده : علی

چشماتو ببند...

حالا منو تصورکن !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
تبریک میگم...
شما ماه رو رؤیت کردین
عیدتون مبارکآرام



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:31 | نویسنده : علی

کاربردهای مختلف "مُردن" در فرهنگ ایرانی !

برو بمیر : برو گمشو !
بمیرم برات : خیلی دلم برایت می‌سوزه !
می میرم برات : عاشقتم !
می‌مُردی ؟؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟
مُردی ؟؟ : چرا جواب نمی دی ؟
نمُردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد !
مُردیم تا ... : صبرمان تمام شد !
مُرده : بی حال !
مُردنی : نحیف و لاغر !
مُردم : خسته شدم!
من بمیرم ؟ : راست میگی

.

.

.

.

.

.

می‌مُردی ؟؟ نظر بذاری؟!!!!



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:31 | نویسنده : علی

ﺯﻧﻪ ﻳﻪ ﺳﻴﻢ ﻛﺎﺭﺕ ﻣﻴﺨﺮﻩ،
ﻣﻴﺨواﺳﺘﻪ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮ ﺳﻮﺭﭘﺮﺍﻳﺰ ﻛﻨﻪ
ﺍﺯﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺍﺱ ﻣﻴﺪﻩ:
ﺳﻼﻡ ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺧﻮﺑﻲ؟♥
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻴﺪﻩ :
ﺳﻼﻡ ﻋﺸﻘﻢ !
ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻬﺖ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺰﻧﻢ
ﺍﻻﻥ ﻋﻨﺘﺮﺧﺎﻧﻮﻡ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺳﺖ !!

حالا برین زن بگیرین برین شوهر کنین اخر عاقبتش اینه بعد نگین نگفتیا....!!!!

البته من استثنائما ....گفته باشم!



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:30 | نویسنده : علی


ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺯﺭﺍﻓﻪ ﻫﺎ ﻭﺍﮊﻩ “ﺍﯾﻦ ” ﻭﺟﻮﺩ
ﻧﺪﺍﺭﻩ ؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.

.
ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻦ ﻭ ﺩﺭ
ﻭﺍﻗﻊ “ﺍﯾﻦ” ﻣﯿﺸﻪ “ﺍﻭﻥ … ”
ﺑﺮﯾﺪ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ !



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:29 | نویسنده : علی

دیشب بابام رفت مسافرت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اومدم کولر رو زیادکنم سوخت!

کلیداسرار :|



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:28 | نویسنده : علی

یه لحظه غروب 30 شهریورو تصور کن!!!
.
.
.
.
.
.
.
من که دیگه حرفی ندارم...



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:27 | نویسنده : علی

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﮕﻞ
ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﻗﺎ ﺷﺎﺭﮊ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ
ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﺎ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺘﻮﻥ ﯾﻪ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﯿﺮﻡ ...
ﻣﻨﻢ ﺣﺲ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯿﻢ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ
ﺑﻬﺶ ...
ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ
ﺯﻧﮓ
ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻣﯿﺂﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﺶ ، ﯾﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ
ﯾﻪ ﭼﺸﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺑﺎﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺁﺧﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﻦ
ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺰﻧﻦ ....



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:23 | نویسنده : علی

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺸﯽ ﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﺷﻤﺎﻝ!
ﻣﻨﺸﯽ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ!
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﯿﻪ!
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧﺼﻮﺻﯿﺶ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ
ﻣﯿﺮﻩ
ﻣﺮﺧﺼﯽ!
ﺷﺎﮔﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮔﺶ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎﺟﻮﻥ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺗﻌﻄﯿﻠﻢ
ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﯾﻢ
ﺷﻤﺎﻝ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻗﺮﺍﺭﻭ ﺑﺎ ﻣﻨﺸﯽ ﮐﻨﺴﻞ ﮐﺮﺩ 


 



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:23 | نویسنده : علی

 

ﺭﻓﺘﻢ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﻭﺳﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ، ﻟﭗ ﺗﺎﺑﺸﻮ
ﮐﻮﺑﯿﺪ ﺭﻭﻣﯿﺰ، ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻟﭙﺘﺎﺑﺘﻮﻥ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ.
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ : ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻟﭗ ﺗﺎﺏ ﻗﺪﯾﻤﯿﻢ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﯾﺰﻡ!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ : ﺧﺎﻧﻢ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﻣﯿﺸﻪ ﻟﻄﻔﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﺑﺪﯾﻦ؟
.
....
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻟﭗ ﺗﺎﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ، ﯾﻪ ﻣﻮﺱ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ
-ﺭﻭﯼ ﻓﺎﯾﻞ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮﺵ ﺑﺎ ﻣﻮﺱ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ cut ﺭﻭ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ.
- ﻣﻮﺱ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻟﭗ ﺗﺎﺏ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
-ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻣﻮﺱ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻟﭗ ﺗﺎﺏ ﺟﺪﯾﺪﻩ ﻭﺻﻞ
ﮐﺮﺩ.
- ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ PASTE ﺭﻭ ﺯﺩ !!!!
.
.
.
.
.
- هیچی دیگه دوستم الان تو کماس !!!!!



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:22 | نویسنده : علی

 

دوتا دختر يكي خيلي خوشگل يكي خيلي زشت ميرن تو يه شركت واسه مصاحبه كه اونجا يكي شون استخدام بشه


مدير شركت يه نگاه بهشون ميندازه و ميگه : قيافه اصلا براي من مهم نيست مهم فرهنگ و علم شماست.


از خوشگله ميپرسه كه جمعيت ايران چند نفره ؟ ميگه هفتاد ميليون. مدير ميگه افرين درست جواب دادي.


رو ميكنه به زشته ، ميپرسه خوب اين هفتاد ميليون رو يكي يكي نام ببر!



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:20 | نویسنده : علی

 

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟

دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟

دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲

پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.

دختر: مرسی!شما مجردین؟

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟

پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟

پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟

پسر : خیابون دربند. شما چی؟

دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟

پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟

دختر : اسم فامیلی شما چیه؟

پسر : من؟ حسینی! چطور؟

دختر : چی؟وحید تویی؟ 
خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..

دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!

پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!

دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای

پسر : باشه عمه ملوک! بای……



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:20 | نویسنده : علی

یه روز یه ترکه بود...
اسمش...

 

ستار خان بود، شاید هم باقر خان
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.

یه روز یه رشتیه بود...

اسمش. میرزا کوچک خان جنگلی؛ میرزا کوچک خان
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه...
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد

یه روز یه لره بود...

اسمش کریم خان زند. موسس سلسله زندیه.
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.

 یه روز یه قزوینه بود...

به نام علامه دهخدا...
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.

یه روز ما همه با هم بودیم...

ترک و رشتی و لر و اصفهانی و...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند...

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم !!

این از فرهنگ ایرانی به دوره...!

آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند...!!

 

پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه !!!لبخند
 

 



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:18 | نویسنده : علی

کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.

این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...

روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.

به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!!!

مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت .... .

صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید. او نجات یافته بود!

در حینی که روی کشتی بود از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که من در این جزیره هستم؟

ناخدا پاسخ داد :
.
.
.
مدرسان شریف!



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:17 | نویسنده : علی

یک دختره که مانتو جدید خریده بود قبل از شروع کلاس هی فیگور میگرفت
پسرا کشته مردش شده بودن و دخترا حسودیشون میشد
موقع کلاس هی میرفت بیرون به بهانه زنگ خوردن گوشیش ؛ تا بقیه مانتوی جدیدشو ببینن
بار آخری چشتون روز بد نبینه جلوی بچه ها خواست بره بیرون پاهاش پیچیدن به مانتوش با سر افتاد جلوی استاد و گوشیش رفت زیر میز استاد ، و باطریش اومد زیر پام
جسد دختره سینه خیز از کلاس رفت بیرون
کلاس منفجر شد و تا فرسنگ ها دورتر صدای نعره پسرا میرفت یکی هم این وسط غش کرد (((:
از اون روز 2 سال گذشته ولی از دختره خبری نیس که بیاد باطریشو تحویل بگیره !

کسی اگه خبری ازش داره بهم بگه .... بگو خب !!!!



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:16 | نویسنده : علی

یه ﺁﻗﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻣﺤﺾ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻩ ﺑﻬﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯿﺪﻥ!!
ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺗﻼﺵ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ!!
ﻣﯿﺮﻩ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺸﻪ!…
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻣﯿﮕﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻼﺳﻬﺎﯼ ﻧﻬﻀﺖ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ!!
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﭼﻬﺎﺭﻡ، ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﻩ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺗﺎ ﻣﺴﺎﺣﺖ ﯾﮏ ﺷﮑﻠﯽ ﺭﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﻪ!
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻝ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﺍﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻦ: ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻝ ﺑﮕﯿﺮ!!!…



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:15 | نویسنده : علی

ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮﯼ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪ:

” ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ .”

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﺠﺪﺩﻥ ﺍﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ

” ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﮐﻨﻨﺪﻩ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻐﺬﯾﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ !”

ﺍﯾﻦ ﻫﺸﺪﺍﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :

” ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻋﺰﯾﺰ ﺧﻮﺍﻫﺸﻤﻨﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ !”



تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 7:14 | نویسنده : علی

هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد.

آنها در یافتند که خودکار های موجود،در فضای بدون خاذبه کار نمی کنند.برای حل  این مشکل آنها مشاورین اندرسون را انتخاب کردند..

تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید،12 میلیون دلار صرف شد و در نهایت خود کاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت،زیر آب کار می کرد،روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت . از دمای زیر صفر تا دمای 300 سانتیگراد کار می کرد!!!

اما روس ها راه ساده تری داشتنند آنها از مداد استفاده کردند!

نتیجه:این داستان مصداقی برای مقایسه در روش در حل مسئله است:

1.تمر کز روی مشکل<نوشتن در فضا>

2.یا تمرکز روی راه حل<نوشتن در فضا با خودکار>



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:38 | نویسنده : علی

پسر عموم زن گرفته..

خانوادش میگن تو دانشگاه پیداش کرده. ولی دختره امسال کنکور داده. چجوری نمیدونم ؟!؟!؟

یکی منو توجیه کنه!!



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:37 | نویسنده : علی


ﯾﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ
ﺗﻮ ﺻﺤﺒﺖ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ
ﺩﺧﺘﺮﻩمیخواست ناز کنه گفت :ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﻗﺼﺪﻩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻣﻦم گفتم :ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﻓﻘﻂ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﺨﻮﺭﻡ
ﺑﺮﻡ :)))))))))))))))))))))) ﺧﺨﺨﺨﺨﺦ
... .
ﻓﻘﻂ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﺩﻓﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ
ﻣﯿﮕﻢ ﺯﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﭘﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻃﺮﻓم...!! :|



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:36 | نویسنده : علی

بابام امروز میگه عشق کشکه. . . .

گفتم زندگیم آشه، بدون کشک مزه نداره. ..

زد تو سرم گفت پاشو کولرو خاموش کن تا آش و کشکُ حالیت کنم.



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:34 | نویسنده : علی

خصوصیات بچه های قلیونی :

حالم خیلی بدِ . . . . . بریم قلیون
خیلی خوشحالم . . . . . بریم قلیون
حُوصله ندارم . . . . . . بریم قلیون
بنزین ندارم . . . . . بریم قلیون
کِلاس لغو شد . . . . . بریم قلیون
مدرکمُ گرفتم.شیرنیش؟ . . . . . بریم قلیون

لامصب یه پا مدرسان شریفِ این قلیون!!!!




تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:34 | نویسنده : علی

داشتم با تبلت پسر عموم “Angry Beards” بازی میکردم !

بابام اومد بقلم نشست ، یه سری تکون داد زیر لب گفت :

” آخرشم کفتر باز دیجیتالی شد”



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:32 | نویسنده : علی

مامانم یه ظرف گنده ژله گذاشته جلوم ، میگه نوش جان بفرما ..

میگم مامان مگه من گاوم اینهمه ژله بخورم؟؟

میگه بخور بابا !!!!

تمامشو خوردم خلاصه ،

مامانم اومده میگه : حالا ثابت شد بهت که گاوی ؟؟؟؟!!!!

من :|

مامانم:)))



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:28 | نویسنده : علی

ﻻﺭﯾﺠﺎﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮﯼ ﻣﺠﻠﺲ:

ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ ...
ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﻟﻄﻔﺎ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ ...
ﺁﻗﺎ ﺑﺮﻭ ﺑﺸﯿﻦ ﺳﺮ ﺟﺎﺕ ...
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﯿﺮﺯﺍﯾﯽ ﺑﺸﯿﻨﯿﻦ ﻟﻄﻔﺎ ...
ﮐﺮﯾﻤﯽ ﺑﺸﯿﻦ ...
ﺁﻗﺎ بوووق ﺳﺮ ﺟﺎﺍﺍﺍﺕ ...
ﺁﻗﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻧﺪﻭ ﻭﺳﻂ ﻣﺠﻠﺲ ...
ﺍ ﺍ ﺍ ﺍ ﭼﺮﺍ ﮔﻮﺵ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ...
ﻣﻮﺳﻮﯼ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭻ ﺣﺴﯿﻨﯿﺎﻥ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ،
ﺩﻋــــﻮﺍ ﻧﮑﻦ ﺁﻗﺎﺍﺍﺍﺍ ...
ﻫﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﭼﺮﺍ ﮔﺎﺍﺍﺍﺯ
ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟؟؟ ﺑﯿﺎ ﺩﻓﺘﺮ ﺑﯿﺎﺍﺍﺍﺍ ﺩﻓﺘﺮ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ
ﺷﻤﺎﻡ ...
ﻣﺠﻠﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ .... ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﻪ !!!
ﻣﺠﻠﺴﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ؟؟؟:))))))))))) !!××!!



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:27 | نویسنده : علی

یه دوست دخترم نداریم 2 تایی بریم حموم
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
بی ادبم خودتونید.
منحرف بحث صرفه جویی
در مصرف آب و اصلاح الگوی مصرفه !!



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1392 | 16:26 | نویسنده : علی

ای بابا٫ هی میگن زن بگیر,
منم میگم کیو بگیرم!!؟؟
ستاره: شبا میاد بیرون به همه چشمك میزنه!
سحر: دم صبح میاد, معلوم نیست شب قبل كجا بوده!
سایه: همیشه زیر پاته, خیابون و خونه واسش فرقی نداره!
راضیه: دیگه نیازی به توضیح نداره!
آرزو: همه میكنن!
مینا: باید باهاش ور بری تا خنثاش كنی!
عسل: همه میخوان بخورنش!
بهار: تا میاد همه مست میشن!
باران: تا میاد خیست میكنه!
مژده: هرجا نگاه كنی میبینی افتتاحش كردن!
دریا: همه با لبش خاطره دارن! حالا هی باز بگو زن بگیر ....!!!



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد